جدول جو
جدول جو

معنی هلی تلی - جستجوی لغت در جدول جو

هلی تلی
نوعی بازی که به صورت قرار دادن سیخ یا چوب سر تیز در زمین و
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لی لی
تصویر لی لی
(دخترانه)
ظریف و شکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی حرکت و جست و خیز که یک پا را بالا نگه دارند و با یک پای دیگر بروند
فرهنگ فارسی عمید
(دِ لِ دِ لِ)
مخفف داداش مشهدی، در تداول عامه دسته ای از مردم باشند با صفاتی خاص چون: حمیت، شجاعت، زورگویی، تفوق طلبی، جوانمردی، لوطی گری، و از مشخصات آنان سرپیچی از قیود اجتماعی است و زیست بطرزو گونه ای خاص، اندکی مغایر با پسند عرف و اجتماع
لغت نامه دهخدا
مترادف لالا، لفظی که در عروسیها و جشنها زنان در ابراز شادی و انبساط خاطر ادا کنند و غالباً مکرر آرند لی لی لی لی،
- لی لی به لالای کسی دادن یا گذاردن، با او هماهنگی کردن یا به خواهشهای بی اساس او اهمیت دادن
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان آمل که 105 تن سکنه دارد. آب آن از شهرود هراز و چشمه ها و محصول عمده اش برنج و غله و نیشکر و کاردستی زنان بافتن شال و کتان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ / لِ لِ)
تعتاب. نام بازیی است. و آن یکپا برداشته و با پای دیگر جهیدن. یک لنگه (در تداول مردم قزوین). و رجوع به لی لی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(کُلْ)
دهی از دهستان خزل است که در بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ کَ)
دهی است از دهستان کفرآور بخش گیلان شهرستان شاه آباد، واقع در 31هزارگزی شمال خاوری گیلان و 6هزارگزی باختر قیطول. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 250 تن است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات، پنبه، میوه جات، توتون، صیفی، لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. اهالی از طایفۀ کلهر هستند. در دو محل نزدیک بهم واقع شده و به قلی قلی نریمان، قلی قلی سلیمان، قلی قلی مهدیخان نامیده میشوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ حِلْ لی)
ابن موسی بن جعفر بن محمد بن احمد بن طاووس علوی فاطمی حسینی حلی، مشهور به ابن طاووس و مکنّی به ابوالقاسم یا ابوالحسن یا ابوموسی و ملقّب به رضی الدین. رجوع به ابن طاووس و به علی (ابن موسی بن جعفر...) شود
ابن حسن بن عنتربن ثابت حلی، مشهور به شمیم و ملقّب به مهذب الدین و مکنّی به ابوالحسن. رجوع به علی شمیم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ حِلْلی)
ابن سعید بن احمد بن یحیی مزیدی حلی، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به ملک الادباء و استاد شهید. شاگرد علامه. رجوع به ابوالحسن (علی بن سعید...) شود
لغت نامه دهخدا
بازیی است باین طریق که یک پارا بالا نگهدارنه و با پای دیگر راه روند تعتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لی لی
تصویر لی لی
پوشال یا پیزر که به عنوان لایی به کار می رود
لی لی به لالای کسی گذاردن: از کسی تعریف و تمجید کردن، کسی را بی خود لوس کردن، ناز او را کشیدن
فرهنگ فارسی معین
((ل ل))
نوعی بازی کودکانه که در آن تنها با یک پایشان حرکت و پای دیگر را بالا نگه می دارند
فرهنگ فارسی معین
نوعی غذا، آلوچه ی کوبیده شده که با پونه و نمک مخلوط شده
فرهنگ گویش مازندرانی
تمشک زار، بوته ی تمشک، خار و تیغ بوته ی تمشک
فرهنگ گویش مازندرانی
تلخ مزه
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکات اضافی و پاندولی بدن در حال راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترشی آلو ترش، رب آلو ترش
فرهنگ گویش مازندرانی
ازتوابع بندپی بابل، از توابع پایین خیابان لیتکوه آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
شکوفه ی درخت آلوچه
فرهنگ گویش مازندرانی
قطعه قطعه کردن چوب های کفلت، قطعه قطعه تکه تکه
فرهنگ گویش مازندرانی
آشفته حال، هوس اشتیاق، نگرانی، وسواس
فرهنگ گویش مازندرانی
وسوسه، نگرانی، اشتیاق، هوس
فرهنگ گویش مازندرانی
درنگ و تأخیر، از اصوات به هنگام سرور و شادی
فرهنگ گویش مازندرانی
درمان سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی
قطعات تیغ گونه ی حصیر، چوب و تخته
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار هم
فرهنگ گویش مازندرانی
لفظی جهت جاکردن اردک و ماکیان
فرهنگ گویش مازندرانی
باغ آلو
فرهنگ گویش مازندرانی